زیر باران منتظر تاکسی بودم
مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی
تا سر هر پیچ وزنت را بندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی
تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید
تو پست سر من بلند فریاد کشیدی:زهر مار!!!
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت
فحش خواهر و مادر بود
در پارک به خاطر حضور تو
نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم
چون تو شعار های اب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد میکنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکرده ام و تو به من گقتی ترشیده ام
عاشق شدی مرا به زنجیر انحصار طلب کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید من را بپسندد
من باید لباسهایت را بشویم و اتو بزنم
تا به تو بگویند خوشتیپ
من باید غذا بپزم و بچه داری کنم
تا به تو بگویند اقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن گفتی
بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی
گفتی بچه مال پدر است
نه دیگر من به حقوق خود واقفم
وبرای برابری در مقابل تو
تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام
زیرا به هویت خود رسیده ام
به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم
مرد!من احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی
تا من بشینم
احتیاجی ندارم که تو نان اور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم انقدر هستم که حامی و نان اور خود باشم...
با تو شادم اما بدون تو هم شادم
من اندک اندک می اموزم که
نیازمند مردی که
مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده ی خود را
باز پس میگیرم